از ميــان مـــؤمنــان مــــردانـــی هستنــــد كـــه بــه آنـچـــه بــا خـــدا عـهـــد بسـتـنــد صــادقــانــه وفـــا كــردنــد بــرخــى ازآنــان بــه شهـــادت رسيــدنــد و بــرخــى از آنهـــا در انـتـظــارنــد و هـــرگــــز تغييــری در عهـــد و پيمـــان خــود نــداده انـد. سوره احزاب آیه 23 یادم باشد... خواندن این خاطره ها شاید جرقه ای باشد برای بهتر زندگی کردن. رفتار و زندگی شهدای ما، جاذبه های زیادی داشت؛ اما... اما بهترین جای زندگی شان شهادتشان بود. شهیدآوینی: حواسمان هست یانه؟؟ اگر"شهید"نشویم باید"بمیریم" راه سومی وجودندارد. پس برای یکدیگردعاکنیدتادر زمره شهیدان وگمنامان درآئیم... این وبلاگ که درباره ی جانبازان قطع نخاع مشهدی میباشد که از سایتهای خبری مختلف گرفته شده است و پیشکشی است به این بزرگواران که بنده در سهم خود در برابر حقی که این بزرگواران بر گردن ما دارند. خدایا ما راهم کربلایی کن... التماس دعای باران یاعلی38
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان فرشته های زمینی و آدرس mardaneasmani38.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
مادر جانبازان قطع نخاعی مشهد
25سال جلوتر از
«فلورانس نایتینگل»
وقتی صحبت از پرستار نام آشنا و فداکار به میان می آید ناخودآگاه به یاد پرستار جنگ جهانی اول یعنی «فلورانس نایتینگل» می افتیم. اما در شهر ما بانویی زندگی می کند که فداکارتر از تمام پرستارهای جهان است.
آرام و ساده و مهربان، چون تمام روزهای گذشته این 66 سال عمرش، مادرانه روبهروی ما نشسته است تا از جنگ و روزهای رفته در سالهای خون و زخم، تسلی و مرهم، حماسه و پیروزی بگوید. آمده است تا حدیث ایثار را از اتاقهای ساکت آسایشگاه جانبازان قطعنخاعی روایتگر باشد.
فاطمه عاجزپور، بانویی است که 25سال مادر 126جانباز قطعنخاعی آسایشگاه امامخمینی است. او میگوید: همه روزهایی که به کارهای خدماتی و پرستاری فرزندانم در آسایشگاه مشغول بودم، بهترین روزهای زندگی من به شمار میآیند. سکته همسرم و پادردهای شدید موجب شد بازنشستگی زودتر از موعد بگیرم.
این مادر شهید ادامه میدهد: بعد از بازنشستگی و بهخاطر علاقه فراوانم به یادگاران جنگ، یک سال تمام برای مراسم زیارت عاشورای جانبازان سبزیخوردن در منزل پاک میکردم و در گرما و سرما به آسایشگاه میرفتم. زانوهایم را عمل کردم و ساییدگی مفصلها با پروتزهایی که گذاشتم، دیگر اجازه نداد زیاد به آنها سر بزنم.
روزهایی که خاطره شدند
نخستین پرستار جانبازان قطعنخاعی مشهد درباره اولین حضورش در خدمات پشت جبهه خود میگوید: پیش از اینکه پسرم- جواد- به شهادت برسد، در بیمارستان امام رضا(ع) فی سبیلا... به مجروحان جنگی کمک میکردم. قبلتر از آن در بنیاد جنگزدگان کمک میکردم. عصرها هم از مجروحان در هر بیمارستانی که بود، مراقبت میکردم، غذا میدادم و هرچه از دستم برمیآمد، در کنار پرستاران بودم. این پرستار 66ساله دوران دفاع مقدس ادامه میدهد: زمانهای حمله اصلا به منزل نمیآمدم. روزها به کارهای انتظامات بنیاد جنگزدگان در ستاد میرسیدم که آن زمان دور میدان سعدآباد- باشگاه تختی- بود. وی درباره آمدنش به آسایشگاه جانبازان قطعنخاعی اظهار میدارد: من چهار سال در بنیاد جنگزدگان خدمت کردم. رئیس آنجا علی ضرابی بود که وقتی علاقه قلبی مرا به مجروحان جنگی دید، مرا به بیمارستان معرفی کرد. بعد از کمی پسرم به شهادت رسید.
مدتی در خانه بودم تا اینکه یک روز ماشینی جلوی منزل ما آمد و از اهل منزل سراغ مادر شهید «جواد برنده» را گرفت. من آمدم و متوجه شدم که خواهر و برادری از بنیاد و از طرف آقای حسینی آمدند و میگویند: مجروحان و جانبازان بیمارستان سراغ مرا گرفتند که یک ماهی است به آنها سر نزدم. با آنها به بنیاد شهید رفتم. در آنجا به من گفته شد که شما که مادر شهید هستید، باید سنگر شهید را پر کنید و راهش را ادامه دهید. در ابتدا گفتم که روحیه زمان قبل را ندارم، اما اصرار و تشویق و روحیه آنها موجب شد که به عرصهای تازه وارد شوم که 25سال را برایم رقم زد و با فرزندان جدیدی آشنا شدم که همه جانباز بودند و مرا «مادر» صدا میزدند. تا آن زمان از جنگ تنها شهادت و اسارت را میفهمیدم، اما پس از شهادت پسرم با ضایعات و آسیبهایی که از جنگ برای مجروحان میماند، آشنا نبودم.
این مادر شهید میافزاید: وقتی من را در فضایی بردند که همه جانبازان قطعنخاعی بودند، برایم عجیب و غیرمنتظره بود. اوایل خیلی عذاب کشیدم و خواب و خوراکم، گریه بود. همکارانم به ریاست شکایت کردند که با گریههایم آنها را اذیت میکنم، اما جواب من به آنها این بود که دست من نیست و کمکم و به مرور زمان توانستم روحیهام را قوی کنم.
همه پسران رشید من!
مادر جانبازان قطعنخاعی مشهد درباره ارتباط روحی و صحبت مادرانه بین ساکنان همیشگی آسایشگاه امام خمینی و خود میگوید: اولین جانباز قطعنخاعی که با او آشنا شدم، نعمتیگل بود و بعد از او با حاج آقای صفایی- که دچار ضایعه نخاعی گردن هستند، اما از همه ما فعالتر و شاکرترند- و خانمش آشنا شدم. معمولا برای آقای صفایی روزنامه ورق میزدم تا بخواند و اگر چیزی لازم داشت، به او میدادم. کمکم به آسایشگاه راه پیدا کردم و برای همه جانبازان قطعنخاعی از یک پرستار به یک مادر تبدیل شدم. کمکم مادر و فرزند شدیم؛ من مادر 126شهید بودم. آنها هر وقت کاری داشتند، مرا «مادر» خطاب میکردند و من هم به آنها میگفتم: جان مادر! چهکار داری؟ و سریع به سراغشان میرفتم که معمولا دوختودوز و شستشوی لباسهایشان بود. واقعا از صمیم قلبم به آنها خدمت میکردم. درست است که من آنها را به دنیا نیاورده بودم، اما بهعنوان یک مادر و همراه با تکتک آنها انس داشتم. درحال حاضر هم زانوهایم بهشدت درد میکند و رفتوآمد برایم مشکل است، اما روحم برای دیدن بچهها پرواز میکند. چند ماه است که به پسرانم سر نزدم؛ آقای صفایی، نعمتیگل، جدی، کلانتر، ابراهیم فراستی، مهدی رضوی، عصبانی، شکوری، عرفانی، حسنزاده، علوی، غلامی، ساقی، محمدزاده و ... فرزندان من هستند.
پسرانی که شهید شدند
فاطمه عاجزپور درباره جانبازانی که او از آنها پرستاری کرده است و به مرور زمان در اثر صدمات ناشی از جنگ به شهادت رسیدند، میگوید: هرگز جانباز آزاده، غلامحسین کربلایی را فراموش نمیکنم؛ او در دوره اسارت آنقدر مورد شکنجههای برقی و دستی قرار گرفته بود که شوکهای ناشی از شکنجه کمکم او را دچار کما کرد. وی میافزاید: دلمان را باید جای دل مادر جانباز کربلایی بگذاریم، وقتی که هفت-هشت سال از انواع سبزیها و گوشتها برای فرزندش غذا درست میکرد و عصاره صافشده آن را در شیشه میریخت و به اینجا میآورد تا به جانباز کربلایی بدهیم.
این پرستار یادگاران دفاع مقدس اظهار میدارد: اوایل که جانباز کربلایی آمده بود، وضعیتش خوب بود، بهطوریکه من برایش پسته مغز میکردم و میتوانست بخورد، اما آرامآرام حالش رو به وخامت رفت و عارضه نخاعیاش به مغزش رسید و دو سال در کما بود و بعد به شهادت رسید.
راه شهادت، راه تعالی و رشد است
این مادر شهید ادامه میدهد: حضرت فاطمه(س) باید الگوی واقعی تمام زنان باشد. کدام یک از ما پایمان را جای پای دختر پیامبر گذاشتیم؟ سختیهایی را که حضرت زینب(س) کشیدند، کدام یک از ما کشیدیم؟ کدام یک از ما پیرو راه او هستیم؟ ما هر کاری هم که بکنیم، خاک پای آنها نمیشویم، اما باید سعی کنیم در راه شهدا باشیم.
وی میافزاید: پسرم در عملیات بدر و در جزیره مجنون به شهادت رسید. ما باید هرکدام در هر جایی که هستیم، از شهدا بگوییم.
فاطمه عاجزپور با اشاره به اینکه در بحث انتقال ارزشهای دفاع مقدس و فرهنگ ایثار و شهادت نباید به راهیان نور اکتفا کرد، میگوید: چند سال پیش شهر از عطر و بوی شهدا خالی شده بود، اما شکر خدا دو سه سالی است که هم در انتشارات کتابهای دفاع مقدس رشد خوبی را میبینیم و هم برنامههای تلویزیونی و یادوارههای شهدا رنگوبوی شهدا را برای ما زنده میکند که جای تشکر دارد. راه شهادت، راهی است که هرکس در آن قدم بردارد، راه رشد و تعالی است و آدم را عاقبت بهخیر میکند.
این پرستار یادگاران جنگ می افزاید: هرچقدر از قهرمانان جنگ برای نسل جوانمان بگوییم، باز هم کم است و نباید با غفلت خودمان را مدیون خون شهدا کنیم.
گلخطمیهایی که برای ابراهیم بود
خانم عاجزپور میگوید: اولین جانبازی که در آسایشگاه امامخمینی مرا تحتتأثیر روحیه بالای خود قرار داد، ابراهیم فراستی بود. این پسرم نه دست داشت و نه پا، تنها یک تن بود که روی تخت بود؛ هر جای این پسرم عفونت میکرد، به سرش میرسید و دردهای شدیدی را در سر موجب میشد. این پرستار ادامه میدهد: من با توجه به طب سنتی میدانستم که گلخطمی آبی، طبیعت خنک دارد، از این رو با خانم محمدی- همکارم- از آن گلها پیدا میکردیم و آنها را میکوبیدیم و روی سر ابراهیم میگذاشتیم تا این مرهم درد را کم کند. هر زمان که سرم درد میگیرد، از ابراهیم فراستی و صبرش یادم میآید.
وی ادامه میدهد: وقتی ابراهیم ازدواج کرد و صاحب فرزند شد، از خوشحالی او خوشحال بودم.
طیبه ثابت
http://shahrara.com/1393,2,3.html
.................................................................
مادر جانبازان قطع نخاعی را بشناسید
شهرآراآنلاین، آرام و ساده و مهربان ، چون تمام روزهای گذشته این 66 سال عمرش، مادرانه رو به روی ما نشسته است تا از جنگ و از روزهای رفته درسال های خون و زخم ، تسلی و مرهم ، حماسه و پیروزی بگوید. امده است تا حدیث ایثار را از اتاق های ساکت آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی روایتگر باشد.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگ وهنر شهرآراآنلاین، فاطمه عاجزپور بانویی است که 25سال مادر 126جانباز قطع نخاع آسایشگاه امام خمینی است.او میگوید: همه روزهایی که به کارهای خدماتی و پرستاری فرزندانم در آسایشگاه بودم، بهترین روزهای زندگی من به شمار میآیند. سکته همسرم و پادردهای شدید باعث شد بازنشستگی زودتر از موعد بگیرم.
این مادر شهید ادامه میدهد: بعد از بازنشستگی ،علاقه فراوانم به یادگاران جنگ باعث شد، یک سال تمام تمام برای مراسم زیارت عاشورای جانبازان سبزیخوردن در منزل پاک میکردم و در گرماه و سرما به آسایشگاه میرفتم. از زمانی که نانوهایم را عمل کردم و ساییدگی مفصلها اجازه نداد؛ پروتزهایی که گذاشتم زیاد به آنها سربزنم.
روزهایی که خاطره شدند
نخستین پرستار جانبازان قطع نخاعی مشهد در خصوص اولین حضورش در خدمات پشت جبهه خود میگوید: قبل از اینکه پسرم- جواد- به شهادت برسد، در بیمارستان امام رضا(ع) فی سبیلا... به مجرحان جنگی کمک میکردم. قبلتر از آن در بنیاد جنگزدگان کمک میکردم. عصرها هم از مجروحان در هر بیمارستانی بود مراقبت میکردم غذا میدادم و هرچه از دستم برمیآمد در کنار پرستاران بودم. این پرستار 66ساله دوران دفاع مقدس ادامه میدهد: زمانهای حمله اصل به منزل نمیآمد. روزها به کارهای انتظامات بنیاد جنگزدگان در ستاد میرسیدم که آن زمان دور میدان سعدآباد- باشگاه تختی- بوده وی در خصوص آمدنش به آسایشگاه جانبازان قطع نخاعی اظهار میدارد: من چهار سال در بنیاد جنگزدگان خدمت کردم. رئیس آنجا علی ضرابی بود که وقتی علاقه قلبی مرا به مجروحان جنگی دید، مرا به بیمارستان معرفی کرد. بعد از کمی پسرم به شهادت رسید.
مدتی در خانه بودم، تا اینکه یک روز ماشینی جلوی منزل ما آمد و از اهل منزل سراغ مادر شهید جواد برنده را گرفت. من آمدم و متوجه شدم که خواهر و برادری از بنیاد و از طرف آقای حسینی آمدند و میگویند: مجروحان و جانبازان بیمارستان سراغ مرا گرفتند که یک ماهی را به آنها سر نزدم. با آنها به بنیاد شهید رفتم. در آنجا به من گفته شد که شما که مادر شهید هستید باید سنگر شهید را پر کنید و راهش را ادامه دهید. در ابتدا گفتم که روحیه زمان قبل را ندارم اما اصرار و تشویق روحیه آنها باعث شد که به عرصهای تازه وارد شوم که 25سال را برایم رقم زد که با فرزندان جدیدی آشنا شدم که همه جانباز بودند و مرا مادر صدا میزدند. تا آن زمان از جنگ تنها شهادت و اسارت را میفهمیدم اما بعد از شهادت پسرم با ضایعات و آسیبهایی که از جنگ برای مجروحان میماند، آشنا نبودم.
این مادر شهید میافزاید: وقتی من را در فضایی بردند که همه جانبازان قطع نخاع بودند برایم عجیب و غیرمنتظره بود. اوایل خیلی عذاب کشیدم و خواب و خوراکم گریه بود. همکارانم به ریاست شکایت کردند که با گریههایم آنها را اذیت میکنم اما جواب من به آنها این بود که دست من نیست و کمکم و به مرور زمان توانستم روحیهام را قوی کنم.
همه پسران رشید من
مادر جانبازان قطع نخاعی مشهد در خصوص ارتباط روحی و صحبت مادرانه بین ساکنان همیشگی آسایشگاه امام خمینی و خود میگوید: اولین جانباز قطع نخاعی که با او آشنا شدم، نعمتی گل بود و بعد از او با حاج آقای صفایی- که ضایع نخاعی گردن هستند اما از همه ما فعالتر و شاکرترند- خانم او آشنا شدم معمولا برای آقای صفایی روزنامه ورق میزدم تا بخوانند و اگر چیزی لازم داشتند میدادم. کمکم با آسایشگاه عارضه نخاعیاش به مغزش رسید و دو سال در کما رفت و بعد به شهادت رسید.
راه شهادت، راه تعالی و رشد است
این مادر شهید ادامه میدهد: حضرت فاطمه(س) الگوی واقعی تمام زنان باید باشد. کدام یک ما پایمان را جاری پای دختر پیامبر گذاشتیم؟! سختیهایی که حضرت زینب(س) کشیدند را کدام یک از ما کشیدیم؟! کدام یک از ما پیرو راه او هستیم؟ ما هر کاری هم که بکنیمف خاک پای آنها نمیشویم اما باید سعی کنیم در راه شهدا باشیم.
وی اضافه میکند: پسرم در عملیات بدر و در جزیره مجنون به شهادت رسید. ما باید هرکدام در هر جایی که هستیم از شهدا بگوییم.
فاطمه عاجزپور با اشاره به اینکه در بحث انتقال ارزشهای دفاع مقدس و فرهنگ ایثار و شهادت نباید به راهیان نور اکتفا کرد، میگوید: چند سال پیش شهر از عطر و بوی شهدا خالی شده بود اما شکر خدا دو سه سالی است که هم در انتشارات کتابهای دفاع مقدس رشد خوبی را میبینیم و هم برنامههای تلویزیونی و یادوارههای شهدا رنگ و بوی شهدا را برای ما زنده میکند که جای تشکر دارد. راه شهادت راهی است که هرکس در آن قدم بردارد، راه رشد و تعالی است و آدم را عاقبت به خیر میکند.
این پرستار یادگاران جنگ اضافه میکند: هرچهقدر ما از قهرمانان جنگ برای نسل جوانمان بگوییم باز هم کم است و نباید با غفلت خودمان را مدیون خون شهدا کنیم.
گلخطمیهایی که برای ابراهیم بود
خانم عاجزپور میگوید: اولین جانبازی که در آسایشگاه امام خمینی مرا تحت تاثیر روحیه بالای خود قرار داد، ابراهیم فراستی بود. این پسرم نه دست داشت و نه پا، تنها یک تن بود که روی تخت بود؛ هرجای این پسرم عفونت میکرد به سرش میرسید و دردهای شدیدی را در سر باعث میشد. این پرستار ادامه میدهد: من با توجه به طب سنتی میدانستم که گلخطمی آبی طبیعت خنک دارد، از این رو با خانم محمدی- همکارم- از آن گلها پیدا میکردیم و آن را میکوبیدیم و روی سر ابراهیم میگذاشتیم تا این مرهم درد را کم کند. هر زمان که سرم درد میگیرد یادم از ابراهیم فراستی و صبرش میآید.
وی ادامه میدهد: وقتی ابراهیم ازدواج کرد و صاحب فرزند شد از خوشحالی او خوشحال بودم.
بیاییدهمدل و متحد باشیم
وی ادامه میدهد: از مسئولان نظام تمنا دارم. همینطور که سوگند خوردند پابند سوگندشان باشند که خون شهدا و آرمانهای امام و شهدا به هدر نرود، از جامعه هم میخواهم چه شیعه چه سنی چه اقلیت مذهبی میخواهم همدل و متحد باشند و نگذارند دشمن با جداییاندازی به نقشهاش برسد.
این مادر شهید ضمن اشاره به مسئله امر به معروف و اهمیت آن در جامعه اسلامی میگوید: باید با برنامههای درست و سازنده، از بیبندوباری جلوگیری شود.
پرستار روزهای خون و حماسه در پشت جبهه در پایان میافزاید: ما خانوادههای شهدا از مسئولان رده بالا تقاشا داریم در مذاکرات خود، شفاف و صریح برخورد کنند و نگذارند که راه و آرمانهای آنان در این روابط سیاسی، تحریف و تغییر پیدا کند. آمریکا ما را تحریم کرده و گزینههای روی میز را مرتب اعلام میکند ما هم به آمریکا میگوییم: تحریم بر ما اثری ندارد، ما به حول و قوه الهی و به مدد خون شهدا و امام زمان و پایبندی به مکتب امام حسین سیدالشهدا(ع) و ائمه(ع) شکست نمیخوریم.
به قول امام(ره) آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند. گزینههای ما خون شهدا و راه امام است.
http://shahraraonline.com/news/38219/
نظرات شما عزیزان: